روزگار غریبی است نازنین

دهانت را می بویند:

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم

دلت را می بویند

روزگار غریبی است نازنین،

وعشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند

به اندیشیدن خطر مکن،

روزگار غریبی است نازنین

آن که بر در خانه می کوبد

شباهنگام به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.

آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

وترانه را بر دهان

شغل را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای مارا بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.

 

                                           (احمد شاملو)